نسل دهه هشتاد و نود، نسلی هستند که با آهنگهای ساسی مانکن بزرگ شدند. نسلی که حتی اسم خوانندههایشان هم مثل خوانندههای کودکی دهه پنجاه و شصت نیست و سبک و سیاق خودش را دارد. ترانههایی که این نسل شنیده از دو حالت خارج نیست؛ یا در حال نفرین کردن یار است یا بدون محتوا و فقط قافیه را جور کرده و قصدش شادی است.
تا اینجای ماجرا هیچ چیز عیب و ایرادی ندارد. یعنی نه ترانههای سراسر نفرین عیبی دارد و نه ترانه بی محتوایی که میخواهد تکانی بدهد! مشکل از جایی آغاز میشود که نسل پنجاه و شصتیها میخواهند اینها را با خودشان مقایسه کنند و مثلا بگویند ما شجریان و فرهاد و غیره میشنیدیم و اینها ساسی مانکن. اینجای ماجرا دیگر قیاس مع الفارق است. یعنی نباید شرایط سالهای دهه شصت و هفتاد را که هم نوار کاست ممنوع بود و هم ویدیو و هم خیلی چیزهای دیگر، با اکنون مقایسه کرد که هر ترانهای را میشود با یک کلیک ساده دانلود کرد و شنید.
از طرفی محتوای فرهنگی هم اهمیت دارد؛ محتوایی که باز هم توسط دهه پنجاه و شصتیها تولید میشود که در زمان خود دچار محدودیتهای فراوانی بودند و در نتیجه همان آمال و آرزوها را با خود حمل کردند و به اینجا رسیدند و قصد دارند نسل هشتاد و نود را جوری بار بیاورند که دلشان میخواسته خودشان آن طور باشند و نشدند!
محتوای فرهنگی که این روزها تولید میشود از نظر عدهای که دست اندرکار ماجرا هستند، بدون اشکال است، اما موضوع اینجاست که طرفداری میان نسل جدید ندارد و در نتیجه بدون خریدار باقی میماند و نتیجهاش میشود اینکه کودکان دبستانی میخوانند: «بدنو ببین جون بابا!»
برخورد با این دانش آموزان یا معلمها یا مسئولان مدرسهها چاره کار نیست؛ چاره این است که به عقب برگردیم و شیوه تولید محتوای فرهنگی را تغییر بدهیم. چاره این است که به جای سد ساختن در برابر تکنولوژی، پا به پای آن پیش رفته و فرهنگ خودمان را تبلیغ کنیم. چاره این است که دلمان برای داشتههای سرزمینمان بسوزد و افرادی که دلسوز فرهنگ نیستند را به عنوان مسئول انتخاب نکنیم. چون تولید محتوای بی خریدار، در نهایت نتیجهای این چنینی خواهد داشت.